باورم کن

باورم نکردی

 

حرفی برای شنیدن داری ؟

بگو که امشب دیوانه دیوانه شدم

نگو چون دگر اثری ندارد

بگو تا شاید آرام بگیرم

نگو چون نمی خواهم آرام بمیرم

بگو تا بدانم این همه چرا باورم نکردی

نگو شاید با گفتنت از خودم دلسرد بشم

بگو که می دانی دوستت دارم

نگو چون می خواهم سال های سال فریادش بزنم

بگو که باز هم دوستم داری

نگو چون می ترسم تمام احساست را در همان جمله به پایان برسانی

 

چه با سکوت چه با فریاد. هر دم می گوییم:

عشق من برگرد

عشق من برگرد

عشق من برگرد

بدان فقط با همین امید زنده هستم

باورم کن

باورم کن

عشق من باورم کن

باورم کن

نظرات 9 + ارسال نظر
افسانه خوان گمنام شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 17:14

مرا از خود راندی برای اینکه چیزی از د ست ندهم اما نف نمی دانستی همه چیزم بودی

خود را از من گرفتی تا خوشبخت باشم نمی دانستی تمام خوشبختی ام با تو بودن بود

عشق من مر از خود راند تا زندگی خوبی داشته باشم اما نمی دانست همه زندگیم خود اوست

مرا از خود راندی ....
..
..
...

افسانه خوان گمنام شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 17:21

اگه باورت نکرده بودم عاشقت نمی شدم

به باور خودت شک کن تو عاشق نبودی که راحت منو ترک کردی

منو رها کردی برای اینکه من چیزی تو دنیا از دست ندم
ممنون
من همه چیزم از دست دادم

دیگه هیچی برام مهم نیست
موفق باشی تو زندگی

ماه همیشه تنهاست همیشه همیشه

افسانه خوان گمنام شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:56

عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .

عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .

عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .

عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی .

عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم

افسانه خوان گمنام شنبه 24 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:59




گوش کن ساده بگویم که تو را می خواهم
گر چه دیر آمده ام گر چه همه بیگاهم
همه یک سو و تو یک سو چه بگویم دیگر
تا بدانی که چه اندازه تو را می خواهم
قلعه و میمنه و میسره بر هم زده ام
تا سوار تو چه بازی بکند با شاهم
خواهمت چیدن از آن شاخه جادویی اما
گویدم دست که از دامن او کوتاهم
با تو رازی ست که می کاهدت اینک این من
راز دار تو ،بگو، من نه کم از این یک چاهم
خندقی بین من و توست کمک کن شاید
پر کنیم این حلا این فاصله ها را با هم
من در این عشق نهادم قدم و خواهم رفت
تا به پایانش اگر راهم،اگر بی راهم
نه به خود می روم این ره که کسی می بردم
شاید آن من ،من دیگر نا آگاهم


افسانه خوان گمنام یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:00

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست !!!

افسانه خوان گمنام یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:00

یک سبد بابونه از من دشت و صحرا مال تو
نسترن مریم همه گلهای زیبا مال تو
کلبه ای آرام و ساکت روی ساحل مال من
بیشه دریا سرزمینهای طلایی مال تو
آسمان آرام شهر در خواب دل لبریز عشق
راستی از شب نگفتم مال من یا مال تو؟
آه مثل اینکه امشب زندگی را باختم
ناز شستت ای اهورا هر چه دارم مال تو...

افسانه خوان گمنام یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:01

غرور ای ناجی حرمت تو با من پابه پایی کن
به هنگام سکوت من تو در من خودنمایی کن
من آن خورشید زر پوشم که با ظلمت نمی جوشم
به جز آغوش دریارو نمیگیرم در آغوشم
من آن ابر بهارانم که از خاشاک بیزارم
به جز بر چهره گلها نمیگریم نمی بارم
مرا اینگونه گر خواهی دلت را آشیانم کن
من آن نشکستنی هستم بیا و امتحانم کن

افسانه خوان گمنام یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:04

ای دوست! که دربند نگاه تو اسیرم
حرفی بزن امروز که آرام بگیرم!

حرفی که از آن زمزمه عشق بجوشد
حرفی که از آن عطر گل یاس بگیرم

من قله نشین بوده ام ای معنی پرواز
نام تو مرا باز کشانده ست به زیرم

امروز عطش ریشه دوانده ست به جانم
امروز که از تشنه لبی همچو کویرم

ای کاش که در بند تو باشم همه عمر
تا آن دم آخر که کنار تو بمیرم!

افسانه خوان گمنام یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:05

ای تو ابریشم تو ای مخمل تبار
ای تو بی مرز ای تو شهر بی حصار
ای دهان تو پر از عطر و غزل
ای زلال خانگی بر من ببار
سرخی من از تو ای اتشفشان
ای غزل رنگینکمان ماندگار
لحظه هایم را ببر تا پشت خواب
ای تو تکرار من ای ائینه دار
با تو باید سایه را پیدا کنم
در تو باید گم شوم دیوانه وار
تشنه باید بود و از دریا گذشت
با تو ام ای حسرت هر شوره زار
ای تو جادوی شب میلاد عشق
سبز سبزم کن در اغوش بهار
ناز من چیزی بگو حرفی بزن
ای تو تعریف من و تعریف یار
با توام ای خوب خوب خوب من
خسته ام از انتظار و انتظار و...



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد